فرهنگ امروز/ محمد هدایتی*: زمانی پارسونز دربارهی هربرت اسپنسر با طعنه چنین پرسیده بود که آیا امروز کسی اسپنسر نیز میخواند؟ احتمالاً بتوان چنین پرسشی را برای غالب کلاسیکها مطرح کرد. امیل دورکیم چه (از پدران بنیانگذار جامعهشناسی)؟ جواب این سؤال برای دورکیم بدون تردید آری است. جدای از نقش بیبدیل دورکیم در پا گرفتن جامعهشناسی بهمثابه رشتهای علمی، مفاهیم و آرایی که او پرداخته است کماکان در جریان جامعهشناسی تأثیرگذار هستند. «اگر قرار باشد بر اساس شمار دفعاتی که در سالهای اخیر به کتابها و آثار او ارجاع داده شده است داوری کنیم، پاسخ آن است که خیلیها هنوز دورکیم میخوانند» (تامپسون ۱۳۸۸:۱۱). دورکیم در نوآوریهای معاصر جامعهشناسی نیز تأثیرگذار بوده است. برنامهی جامعهشناسی فرهنگی جفری الکساندر که از جدیترین برنامههای پژوهشی در جامعهشناسی معاصر است اساساً به تأسی از آرا و ایدههای دورکیم بسط یافته است. بازخوانی مجدد آثار دورکیم و خوانش فرهنگی از آن، هم بر چرخش فرهنگی تأثیرگذار بوده است و هم از آن تأثیر پذیرفته است. به نظر میرسد دورکیم بیش از هر جامعهشناس کلاسیک دیگر، ابزارهای مفهومی و سودمند برای بررسی ساختارها و فرایندهای نمادین را فراهم آورده است. بصیرت او دربارهی معنی در تمام جوامع برخوردار از مقولات دوگانه مانند مقدس در برابر دنیوی، پاک و ناپاک، ما و دیگری، نه تنها روش تحلیل ساختارگرایی را ارتقاء داده، بلکه ارزیابی مجدد استقلال نسبی و اهمیت علی منطق فرهنگی را نیز بهبود بخشیده است (همان:۱۲).
میتوان گفت به جای دورکیم با دورکیمها مواجه هستیم، سویههای چندگانهی آثار وی امکان خوانشهای متفاوت از او را داده است؛ بااینحال شاید بتوان گفت آرای او بسیار مورد سوءبرداشت قرار گرفته است. «در میان سه بنیانگذار جامعهشناسی (در کنار وبر و مارکس) هیچیک چون او چنین مورد هجمه واقع نشده است، گویی او هر گناه ممکن جامعهشناسانه را مرتکب شده است. نگاهی به این اتهامات بیندازید: تنها دغدغهی وفاق داشته و فاقد نظریهای دربارهی تضاد یا قدرت بوده است؛ دیدگاهی ایستا دربارهی جامعه داشته و هیچ نظریهای دربارهی تغییر اجتماعی عرضه نکرده است؛ هیچ نظریهای دربارهی عاملیت (agency) ندارد و برداشتی از مسائل معنا و تفسیر ارائه نکرده است؛ چندان به فرد و آگاهی فردی نپرداخته و بهعنوان معمار جامعهشناسی پوزیتیویستی مسبب اصلی آن چیزی است که بحران ضد عقلگرایی در علوم اجتماعی خوانده میشود. نام دورکیم در این خوانشهای متفاوت بعضاً همهی آن چیزهایی را که از جریان جامعهشناسی باید حذف شود به ذهن متبادر میکند.» (استیدمن جونز ۲۰۰۱:۱). تفاسیر جدید از آرای او عدم صحت بسیاری از این برداشتها را مورد تأکید قرار داده است و نشان داده که دورکیم تا چه حد متفکری چندبعدی بوده است.
خصیصهی حیات علمی دورکیم گرهزدن جامعهشناسی با اهداف عملی بوده است. دورکیم از همان آغازین روزها، حرفهی فکری و علمیاش را با اهداف مشخص هنجاری یا ایدئولوژیکی گره زد: اول، جامعهی فرانسه باید تغییر یابد تا ثبات پیدا کند؛ دوم، این ثبات تنها زمانی دستیافتنی است که توأم با عدالت و بهویژه عدالت در توزیع اقتصادی باشد؛ سوم، سازمان دولتی گسترشیابندهای که برای تحقق عدالت لازم است نباید به هزینهی آزادی فردی باشد و آن را زیر سؤال ببرد. دورکیم این اهداف را سوسیالیسم میخواند، اما اصرار داشت که این سوسیالیسمی خواهد بود که چهرهای انسانی و ارادهگرایانه دارد. مسئله برای دورکیم ترجمان این اهداف به رویکردی نظری تجربی بود و دقیقاً از اینجاست که تغییر در جامعهشناسی دورکیم رخ میدهد (الکساندر ۱۹۸۶).
در این نوشتار مختصر، طبیعتاً امکان بررسی زوایای اندیشهی دورکیم وجود ندارد، بااینحال میکوشیم دو مسئلهی غامض دربارهی دورکیم را مطرح کنیم. در بخش اول به نسبت دورکیم و پوزیتیویسم میپردازیم و میکوشیم نشان دهیم برخلاف برداشتهای رایج، دورکیم یک پوزیتیویست تمامعیار نبوده است. در بخش دوم به نسبت این جامعهشناس با اندیشهی سوسیالیستی میپردازیم.
دورکیم و پوزیتیویسم
دورکیم غالباً بهعنوان یک جامعهشناس پوزیتیویست تمامعیار معرفی میشود؛ خوانشی غالباً ارائهشده توسط منابع دستدوم آن هم درحالیکه وی در سراسر عمرش اصرار داشت خود را از این عنوان مبرا سازد (برت ۲۰۰۵:۱۳) دورکیم عناوینی چون عقلگرایی (rationalism)، عقلگرایی علمی و تجربهگرایی عقلگرا را برای خود میپسندید، هرچند بعدها اظهار داشت باید در عقلگرایی سنتی تغییراتی اساسی ایجاد کند. برای او یک روش عقلگرایانه عبارت بود از یافتن روابط علت و معلولی بر مبنای مشاهدات تا بتوان جامعه را بهگونهای مؤثر هدایت کرد (۱۲). وی یک دکارتی تمامعیار بود، البته نه بهواسطهی وابستگی به فلسفهی آگاهی دکارتی، بلکه بهواسطهی شکل برخورد عقلانیاش با مسائل و صراحت و روشنی نوشتههای او (اباذری ۱۳۷۷:۸۹).
در تأکیدگذاری بر سویههای پوزیتیویسیتی دورکیم غالباً به کتاب خودکشی وی استناد میشود، این کتاب را میتوان کتاب مقدس پوزیتیویستها نامید؛ رجوع به امور واقع که به زیور آمار آراسته شده باشد، استفادهی بجا از استقرا و رسیدن به قوانین و سپس استفاده از این قوانین برای پیشبینی وضعیت آینده و نیز طرد و مداخلهی هر نوع پیشداوری ذهنی در جریان تحقیق (همان). بااینحال در همین کتاب خودکشی نیز دورکیم از اصول مسلم پوزیتیویسم فراتر میرود، وی با ارائهی این گزاره که یهودیان اگرچه تحصیلات بیشتری دارند، اما به سبب آنکه خود را حامی قوم آوارهی خویش میدانند، قانون کلی را که از قبل ارائه مینماید، نفی میکند (اینکه تحصیلکردهها به سبب فردگرایی و عدم اعتنا به هنجارهای معمول بیشتر از عوام خودکشی میکنند) و بهرغم اصول پوزیتیویستی، نگرش ذهنی عاملان اجتماعی را در تبیین پدیدهی مورد نظر زیر سؤال میبرد (برای بحث بیشتر در این رابطه رجوع شود به اباذری ۱۳۷۷).
شکی نیست که دورکیم تحت تأثیر پوزیتیویسم و بهویژه آثار کنت، هیپولیت تن و ارنست رنان بود؛ اما اختلافنظرهایی جدی با آنها داشت. وی بر این اعتقاد بود که دانش و معرفت پوزیتیویستی به اندازهی کافی در قلمروی تجربی جایگیر (embedded) نشده است؛ در همین راستا پروژهی کنت را به اندازهی کافی علمی نمیدانست، از نظر او کنت پژوهش تجربی انجام نداده است و در شناسایی و تصدیق تنوع غنی میان جوامع ناکام مانده است؛ ازاینرو، وی کنت را که بهزعم او کماکان در بندِ فلسفهی تاریخ بود، مورد این نقد قرار میداد که هیچ ضرورتی ندارد جوامع در همان مسیرهایی که وی پیشبینی کرده است، حرکت کنند.
موضع فلسفی دورکیم نه تنها با پوزیتیویسم قرن نوزدهم، بلکه با پوزیتیویسم قرن بیستم هم تفاوتهایی جدی دارد. در این بخش میکوشیم به برخی از این تفاوتها اشاره کنیم و از این طریق نشان دهیم که دورکیم در بخشهای مختلف آثارش از موضع یک پوزیتیویست تمامعیار عدول کرده است. این تفاوتها در سه محور نشان داده خواهد شد.
اول: پوزیتیویسم اوایل قرن ۲۰ غالباً با آموزهی پدیدارگرایی (phenomenalism) همراه بوده است؛ بر مبنای این آموزه واقعیت (reality) را تنها به پدیدههایی میتوان نسبت داد که فوراً در دسترس و قابل ادراک باشند. در تقابل با این آموزه دورکیم از جهانبینی دوسطحی (two-level) سخن به میان میآورد. در این جهانبینی، سطح ظاهری مشاهدات ناشی از حواس تنزل مییابد و برتری معرفتشناختی به سطحی ساختاری داده میشود که کمتر در دسترس است؛ در اینجاست که علم برای دورکیم اهمیت مییابد. از نظر دورکیم علم قادر است از سطح فراتر رود و مکانیسمهای زیربنایی را که تبیینکنندهی الگوها و نظمهای مشاهدهشده است، آشکار کند. جهانبینی دوسطحی دورکیم به این معناست که او تبیینهایی را ترجیح میدهد که قدرت عِلّی را نه به نیات و ارزیابیهای افراد درگیر، بلکه به شرایط ناخوداگاه میبخشد. دلیل این امر نیز آن است که از نظر دورکیم افراد غالباً درباره انگیزههای پشت کنشهایشان و آنچه پیرامونشان میگذرد اشتباه میکنند (برت ۲۰۰۵: ۱۵).
دوم: پوزیتیویسم غالباً با نگرش اتومیستیک (atomistic) همراه بوده است؛ بر مبنای این آموزه جهان به عناصر مجزای غیرقابل تجزیه تقسیم شده است. این بخشها و خردهها در علوم اجتماعی غالباً افرادِ دارای هدف و باور خاص قلمداد میشوند. در اینجا از فردگرایی روششناختی (methodological individualism) سخن به میان میآید؛ گرایشی روششناختی که فرایندهای اجتماعی را نتیجهی رفتارهای هدفمند افراد میداند. فردگرایی روششناختی تمایلی به نسبت دادن قدرت علّی به موجودیتهای فرافردی مثل ساختارهای اجتماعی ندارد. در مقابل دورکیم جامعه را موجودیتی مستقل (sui generis) میداند که پیچیدگی و مکانیسمهای درونی خاص خود را دارد. دورکیم نگرشی کلگرایانه (holism) را اتخاذ میکند که در آن یک نظام اجتماعی در تمامیت آن لحاظ میشود که قابل تقلیل به اجزای سازنده نیست. دورکیم اجزای این سیستم را به هم مرتبط میداند، چنانکه هر جزء آن سهمی در بقای سیستمی که در آن قرار دارد، ایفا میکند. الگوهای اجتماعی مشاهدهشده به لحاظ علّی تحت تأثیر دیگر انتظامهای اجتماعی قرار دارند و بقای آنها را میتوان با چگونگی نقشی که در حفظ و بقای بدنهی اجتماعی بزرگتر ایفا میکنند، توضیح داد.
سوم: پوزیتیویسم قرن ۲۰ با آنچه تمایز بین واقعیت-ارزش (fact- value) خوانده میشود مشخص میگردد. در اینجا هم دورکیم پوزیتیویستی تمامعیار نیست. فیلسوفان با تمایز واقعیت-ارزش به دو موضع فلسفی کاملاً متفاوت اشاره کردهاند؛ معنی اول اشاره به موضعی روششناختی است که به موجب آن، درحالیکه ارزشها و هنجارها بر انتخاب یک موضوع از جانب محقق اثر میگذارند، نباید تأثیری بر چگونگی انجام پژوهش داشته باشند؛ یعنی انجام پژوهش بدون آلوده شدن به نظام ارزشی و انتظامهای هنجاری امکانپذیر است. دورکیم این معنا از تمایز واقعیت-ارزش را میپذیرد و به شدت بر آن نیز تأکید میکند؛ اما این تمایز در معنای دوم مسئلهساز است، بر مبنای معنای دوم از این تمایز، علم نمیتواند به انسان در جهت داوری کردن دربارهی ارزشهای غایی یاری رساند، علوم اجتماعی مشاهده میکند، توصیف میکند و پدیدههای اجتماعی را توضیح میدهد و ممکن است افراد را قادر سازد تا علل برخی اهداف و راههای رسیدن به آن را دریابند، بااینحال نمیتواند کمکی در جهت تصمیم گرفتن دربارهی مطلوبیت خود اهداف بکند و در انتخاب خود اهداف هم حرفی برای گفتن ندارد. دورکیم این معنا از تمایز واقعیت-ارزش را رد میکند و معتقد است که اگر علوم اجتماعی بهخوبی فهمیده شود، میتواند به افراد بگوید که چه چیزی مطلوب و خوب است (برت ۲۰۰۵: ۱۷). وی به این کارکرد علم باور دارد و ازاینروست که میکوشد بین اشکال نرمال و آسیبزا تمایز قائل شود؛ اولی مطلوب است و دومی باید از بین برود، در اینجا یکی از تمایزهای اساسی دورکیم و وبر مشخص میشود؛ وبر چنین توانی را برای علم قائل نبود.
بااینحال همانطور که گفتیم دورکیم متأثر از پوزیتیویسم بود، حساسیت او نسبت به وضوح و روشنی او را بهسوی موضعی طبیعتگرایانه سوق داد، این امر احتمالاً ناشی از انزجار او از سبک روشنفکری ادبی بود که در آن زمان در حیات روشنفکری شایع بود. وی قوت و استحکام مفهومی و روششناختی را ترجیح میداد و با تحلیلهای جامعهشناختی که آغشته به استدلالات جدلی و متافیزیکی باشد مخالفت میورزید؛ ازاینرو بهسوی طبیعتگرایی روششناختی (methodological naturalism) کشیده شد، موضعی فلسفی که بر مبنای آن قواعد روششناختی مورد استفاده در علوم طبیعی میتوانند در علوم اجتماعی نیز کاربرد یابند، هرچند دورکیم آنقدر باهوش بود که تشخیص دهد منطق این علوم مسائل خاص خود را دارد.
دورکیم و سوسیالیسم
دورکیم رابطهای مهر و کین با سوسیالیسم دارد. به نظر مارسل موس، دورکیم از همان ابتدا بر آن بود که پایاننامهی دکتری خود را به مطالعهی «رابطهی فردگرایی و سوسیالیسم» اختصاص دهد؛ اما این چیزی نبود که کتاب از کار در آمد. گرچه برخی از آرای این کتاب از عقاید سوسیالیستهای اصلاحطلب یا بهاصطلاح سوسیالیستهای آکادمیک آلمان متأثر بود که دورکیم در آلمان با آثار آنها آشنا شده بود (گیدنز ۱۳۶۳: ۴۳).
شیوهای که دورکیم در مواجهه با سوسیالیسم به گونهای علمی در پیش میگیرد شیوهای آشنا است؛ وی ابتدا میکوشد تعاریف موجود از سوسیالیسم را یکبهیک رد کند و سپس تعریف خاص خود را ارائه کند. وی اصرار داشت سوسیالیسم را در معرض تحلیل خشک جامعهشناسی قرار دهد. تامپسون معتقد است چنین رویکردی ممکن است این ایده را به ذهن متبادر کند که دورکیم با سوسیالیسم همدلی نداشته است، درصورتیکه خلاف آن درست است، هرچه جامعهشناس خود را به پدیدههای اجتماعی مورد نظر نزدیکتر احساس کند، این امر اهمیت بیشتری مییابد که از آن فاصله گیرد و آنچنان به آن بپردازد که گویی پدیدهای غریب است (تامپسون ۱۳۸۸:۲۴۰).
دورکیم ایدههای خود دربارهی سوسیالیسم را با تمایز قرار دادن میان سوسیالیسم وکمونیسم آغاز میکند. برای او سوسیالیسم محصول تغییراتی اجتماعی است که از قرن ۱۸ به بعد در جوامع اروپایی روی داده است. انگیزهی اصلی پیدایش نظریههای سوسیالیسم پی بردن به وضع آشفتهی حیات اقتصادی جدید است که از وجوه تولید سنتی جدا شده و در این جریان نیروهایی اقتصادی را آفریده است که بیش از آنکه زیر سلطهی انسان باشند، انسان را به زیر سلطهی خود آوردهاند. درمان این وضعیت از نظر سوسیالیستها نظارت بر این نیروهای اقتصادی از طریق تمرکز اقتصاد در دست مؤسسات رهبریکننده است؛ ازاینرو، وی سوسیالیسم را تفکری اساساً اقتصادی میداند (گیدنز ۱۳۶۳: ۴۳). کمونیسم محصول یک دورهی خاص نیست و تفکری یوتوپیاپرداز است. دورکیم تا حدی ایدههای کمونیستی را تخیلی میخواند. به یک معنا سوسیالیسم در اندیشهی دورکیم تاریخی است و کمونیسم گویی غیرتاریخی و فرازمانی. وی میکوشد نقاط افتراق بین سوسیالیسم و کمونیسم را برجسته کند. از نظر وی در نظریهی کمونیستی، مصرف جمعی است و تولید خصوصی، درحالیکه در سوسیالیسم خلاف این وضعیت صادق است. کمونیسم بر اساس ترس از تأثیر فاسدکنندهی ثروت بنا شده است و سوسیالیسم بر ضرورت گسترش قلمرو تولید صنعتی به منظور ایجاد ثروت بیشتر برای همگان (همان:۴۶). همانطور که مشاهده میشود این تمایز برای دورکیم اهمیت دارد و از نظر او سوسیالیسم برخلاف کمونیسم تجلی تغییرات اجتماعی است که از تقسیم کار پیچیده به وجود آمده است.
دورکیم در آثار مختلف نوعی سمپاتی و همنوایی با سوسیالیسم را نشان میدهد (تامپسن ۱۳۸۸). از نظر او نظریههای سوسیالیسم به همان اندازه که نشانههای بحرانی هستند که تشخیص دادهاند، درمان آن نیز هستند. سوسیالیسم فریادی است از سر رنج و گاهی از سر خشم، از سوی کسانی که با حساسیت فراوان بیماری جمعی ما را با اشتیاقی بیش از دیگران احساس میکنند (گیدنز ۱۳۶۳: ۴۸). بااینحال اگرچه دورکیم ایدههای سوسیالیستی را ستایش میکند، «سوسیالیسم بهمثابه علم» را نمیپذیرد. برای او سوسیالیسم بیش از هر چیز برنامهای عملی و دعوتی به عمل است و ازاینرو فراتر از چیزی است که بهحق بتواند حقایق مسلم تجربی دربارهی جامعه شمرده شود (همان:۴۵). تعریف دورکیم از سوسیالیسم چنین است: «ما هر آموزهای را که بخواهد تمام کارکردهای اقتصادی یا بعضی از آنها را که در حال حاضر پراکندهاند به مراکز هدایتکننده و آگاه جامعه متصل کند، آموزهای سوسیالیستی میدانیم» (تامپسون: ۲۴۰).
دورکیم چند انتقاد عمده به عقاید سوسیالیستی وارد میآورد؛ اول اینکه، سوسیالیسم میپندارد آن تنظیمی که مورد نیاز جامعهی در حال ظهور است، میتواند تنظیمی صرفاَ اقتصادی باشد. از نظر دورکیم این امر نشان میدهد که تفکرات سوسیالیستی به همان نظریههایی وابسته است که ظاهراً با آن در تعارض است؛ یعنی فایدهگرایی و اقتصاد سیاسی کلاسیک. دوم اینکه، نظریههای سوسیالیستی فراتر رفتن از دولت و قدرت سیاسی را پیشبینی میکنند. دورکیم مخالف این عقیده است؛ چراکه از نظر او نه شدنی است و نه خواستنی. وی برای دولت نقش بسیاری قائل است و اتفاقاً بر گسترش نقش آن تأکید دارد. سوم اینکه، دورکیم این تز را که تحقق سوسیالیسم مستلزم مبارزهی طبقاتی است، رد میکند.
دورکیم اگرچه منتقد ذات جامعهی سرمایهداری نبود، بااینحال اعتقاد داشت که جامعهای مبتنی بر مبارزه، بهرهکشی و رقابت (سرمایهداری معاصر) نمیتواند با جامعهای برادرانه متشکل از انسانهای برابر سازگار باشد (تامپسون: ۲۳۰). مشغلههای دورکیم در چاپ سالنامهی جامعهشناسی مانع از آن شد که وی ایدههای خود را در زمینهی سوسیالیسم بهصورت منسجمتر تقریر کند. در کنار آن میتوان گفت اشاعهی بسیار زیاد اندیشههای سوسیالیستی در فرانسهی آن دوران و اینکه حتی تنی چند از شاگردان خود او به سوسیالیسم گرویده بودند، دورکیم را به سمت نوعی محافظهکاری در زمینهی سوسیالیسم کشاند.
* دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه شهید بهشتی
فهرست منابع:
اباذری، یوسف (۱۳۷۷)، خرد جامعهشناسی، انتشارات طرح نو
تامپسن، کنت (۱۳۸۸)، امیل دورکیم، ترجمه شهناز مسمیپرست، تهران، نشر نی
دورکیم، امیل (۱۳۶۲)، قواعد روش جامعهشناختی، ترجمه علیمحمد کاردان، انتشارات دانشگاه تهران
کرایب، یان. بنتون، تد (۱۳۸۶)، فلسفه علوم اجتماعی: بنیادهای فلسفی تفکر اجتماعی، ترجمه شهناز مسمیپرست، تهران، نشر آگه
گیدنز، انتونی (۱۳۶۳) دورکیم، ترجمه یوسف اباذری، انتشارات خوارزمی
Stedman Jones, Susan (2001) , Durkheim Reconsidered, Blackwell
Patrick, Beart (2005) , Philosophy of the Social Science: Toward Pragmatism, Polity Press
Alexander, Jeffrey. Smith, Philip (2005) , The Cambridge Companion to Durkheim, Cambridge University Press
Alexander, Jeffrey (1986) , Rethinking Durkheim's Intellectual Development: On Marxism and the Anxiety of Being Misunderstood, International Sociology, vol.1 no.1
نظرات مخاطبان 1 1
۱۳۹۳-۰۹-۰۳ ۱۶:۳۹محسن 5 5